داستان صبر ایوب

داستان صبر ایوب,صبر ایوب,داستان صبر حضرت ایوب

شکیبایی ایوب

ماجراهای شکیبایی ایوب

ایوب پیامبر، مردی بود مال و ثروت زیادی داشت و بچه های زورمند و قدرتندی داشت و همینطور همسری زیبا و مهربان. موضوع این مقاله در مورد شکیبایی حضرت ایوب نبی می‌باشد.

ایوب بنده پایان کمال خدا بود. هیچ کاری بدون اجازه و خشنودی خدا انجام نمی داد. خود را در بسیاری نعمت‌های بی حد خداوند می‌دانست و در هر لحظه تسبیح و هر قدم شکر خدا به جا می آورد.

فرشتگان الهی او را خیلی زیاد تحسین می‌کردند و بزرگ می‌دانستند. به اندازه ای که شیطان را خشمگین می کرد و آتش بیزاری در او شعله ور می شد.

او نمی‌توانست ببیند که فرشتگان خدا از ایوب به خوبی حرف می زنند و او را بنده نزدیک به خداوند می‌دانند. شیطان از وقتی که خداوند به او تا روز قیامت داده بود استفاده کرد.

قصه شکیبایی حضرت ایوب

قصه شکیبایی پیامبر خوب خدا، از همین جا ابتدا می شود. داستانی پر از پستی و بلندی که هرکدام از ما بودیم معلوم نبود چه آینده ای داشتیم.

گرفتن مال و منال ایوب

شیطان با بی حیایی و گستاخی پایان  صدای خود به بارگاه خداوند رساند که، پروردگارا ایوب چناچه حکم بردار توست، به این علت می باشد که غنی می باشد و آسایش خاطر دارد.

او می‌خواهد با این حکم بردن از تو کاری کند که نعمتش را بینهایت کنی. چنانچه او بی‌نوا بود هیچ وقت او این گونه مطیع و حکم بردار نبود.

از بارگاه خداوند جواب آمد که، ما بنده خود را از تو بهتر می‌شناسیم. ولی به تو این مجال را می‌دهیم تا ایوب را آزمایش کنی. اجازه همه مال او را به تو واگذار می کنیم تا هر کار می‌خواهی انجام دهی.

شیطان با خوشنودی 1 روز به همراه همراهان خود آتش به همه اموال ایوب کشید و هر چه چیزش را خاکستر کرد. ایوب به قدری بی‌نوا شد که روزی خود را هم نمی‌توانست پیدا کند.

بیشتر بخوانید:  ‎جملات زیبای انگلیسی

ولی شیطان فهمید که این مرد 9 تنها به درگاه خداوند ناسپاسی نمی‌کند بلکه به مقدار شکر و عبودیت خود هم افزایش می کند و 1 لحظه از یاد خدا غافل نمی‌گردد.

داستان صبر ایوب,صبر ایوب,ماجرای صبر ایوب

قصه شکیبایی ایوب

گرفتن فرزندان ایوب

در ادمه شیطان نیرنگ جدیدی پیدا کرد و به خداوند گفت که، پروردگارا ایوب فرزندانی تنومند و زورمند دارد که همه آنها زن و منزل و منزل های خوب دارند و ایوب به آنها امیدوار می باشد و گرنه این گونه چنین عبودیت بیش از اندازه نمی‌کرد.

خداوند فرمود، ما ایوب را بهتر از هرکسی می‌شناسیم. ولی باز هم این مجال را به تو می‌دهیم که او را بیازمایی. اکنون جان و مال فرزندان ایوب در دست تو می باشد.

شیطان هم به یاران خود حکم داد که بدون تلف کردن وقت منزل پسران ایوب را بر سر آنها ویران کنند. همه فرزندان ایوب با خانواده خود در زیر آوارها فوت کردند.

اخبار این مصیبت به ایوب و همسرش که در بی‌پولی بینهایت به سر می‌بردند رسید. آنها در حالی که در اندوه فرزندان خود داغدار بودند لحظه ای از شکر خداوند کوتاهی نکردند.

گرفتن سلامتی ایوب

شیطان که دیگر خسته شده بود به خداوند گفت، پروردگارا ایوب با آنکه سن بسیاری دارد ولی از سلامتی کامل بهره‌مند می باشد و چنانچه عبودیت تو را می‌کند به علت اضطراب او می باشد. چون می ترسد چنانچه شکر تو را نگوید سلامتی او را می گیری.

خداند به شیطان جواب داد که، ای نادان چنین نیست که تو می‌گویی ولی این آخرین مجال را هم به تو می دهم، اختیار سلامت ایوب را به تو می دهم.

در ادامه شیطان پلید این حضرت را گونه ای به بیماری سختی گرفتار کرد که بر تاثیر آن چرک و خون از بدن او سرازیر شد و همه بدنش را عفونت گرفت، به گونه ای که هیچ جای سالم در بدن نماند.

بیشتر بخوانید:  همه را دوست داشته باشیم

ایوب داغدار سوگ فرزندان خود با تنگدستی بینهایت به خاطر بیماری هم زمین گیر شد. اما لحظه ای شکایت نکرد و در هر حال شکر خدا را می‌ کرد.

پروردگارا این بنده پست، سلامتی را از تو داشت. چنانچه آن را گرفتی باز هم من از جان تحت حکم تو هستم و برای نعمت جان و ایمان تو را شکر می‌گویم.

شیطان در این حالت از اوقات‌تلخی به خود می‌پیچید اما همچنان خود را دلداری می‌داد که اگر این طور ادامه پیدا کند ایوب کوفته شده به ناشکری خدا زبان می گشاید. ولی روزها و ماه‌ها و سال‌ها به این شرایط گذشت و ایوب شکر می‌گفت و شکایت نمی کرد.

7 سال به این صورت گذشت و شیطان در انتظاری که جانسوز و استخوان‌سوز بود طی کرد. همسر ایوب هم بدون هیچ بزرگی و شکایتی از او پرستاری می‌کرد.

داستان صبر ایوب,صبر ایوب,داستان صبر حضرت ایوب

قصه شکیبایی حضرت ایوب

گول زدن همسر ایوب

شیطان یک‌دفعه با خود گفت، همسر ایوب! مقاومت ایوب از همسر اوست، چنانچه بتوانم همسرش را از پرستاری او باز دارم بدون تردید ایوب شکست می خورد.

شیطان در چهره پیرمردی نیکوکار بر سر راه همسر ایوب قرار گرفت و به نیرنگ دست زد و به او گفت شکیبایی و شکیبایی بی‌ شک تو را در مقام فرشتگان قرار می‌دهد. بهتر نیست ایوب که جایگاهی پیش خدا دارد، از او بخواهد که او را از این آزار خلاص کند؟

تا کی می‌خواهد در این تنگدستی و بدبختی بماند؟ چنانچه برای خودش نمی‌خواهد لااقل برای تو بخواهد. زن که اندیشه می‌کرد این پیرمرد خیرخواه می باشد، اغفال شیطان را قبول کرد و با ایوب گفت‌وگو کرد.

بیشتر بخوانید:  متن زیبا و آموزنده

همسر او به روزهای خوش گذشته اشاره نمود، روزهایی که فرزندان آنها بودند و در نهایت شادی و سلامت می گذراندند. به او گفت چرا از خدا نمی‌خواهی در مقابل این همه سختی لااقل سلامتی را به تو بر گرداند.

ایوب گفت من از خداوند شرمساری می کشم تا وقتی که سال های محنت من با سال‌های خوشی ام تساوی نکند از او چیزی نمیخواهم! دور شو از جلو چشمم، به خداوند اگر روزی سلامتی پیدا کنم صد تازیانه به علت این ناشکری به تو خواهم زد.

ایوب از همه امتحانات الهی سرفراز بیرون آمده بود ولی بدون پرستار بینهایت رنج می‌برد چون توانی برای جنبش نداشت. به خداوند گفت، پروردگارا من در ناتوانی و اندوه و درد میگذرانم و تو مهربان ترین مهربانان هستی.

سرانجام امتحان الهی

قصه حضرت ایوب به اینجا که رسید، خداوند موعد آزمایش او را پایان شده اعلام کرد و به او جواب داد، ای بنده خوب و بردبار و شاکر ما، پای خود را بر زمین بکوب تا چشمه‌ای زلال بجوشد و از آن بنوش و پیکر خود را در آن بشوی.

ایوب این چنین کرد و به اذن خداوند سلامتی و جوانی مجدد به او برگشت و همسر او هم سلامتی و جوانی خود را به دست آورد. همه فرزندان و خاندان او را مجددا زنده کرد.

به ایوب فرمود برای قسم خود در مورد همسرش، صد چوبه را به هم ببندد و 1 بار بینهایت ملایم بر بدن او بزند. خداوند فرزندان و نوادگان دیگری هم به ایوب بخشید و او تا مدتها به خوشبختی و پیامبری زندگی کرد.

منبع: خوی وب و بیتوته

مطلب پیشنهادی

دلنوشته های دلنشین

دلنوشته های زیبا ﺩﺭ ﮐﺎﻓﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ …